من همیشه دلم می گیرد از وضع کلمات نا هماهنگ در مسیرم، گریه می کنم برای ابهام کلماتی که بودشان برایم عذاب و نبودشان دلم را می گیرد.
دلم این زبان بسته خون به دست گرفتار است، دست من ؛ انگار گرفته است از این سکوت و بیزار است از آن صدا، صدایی که عذابش می دهد.